بروز آشفتگی در هیچ خانهای ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزاءِ پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند. امروز روز بهخصوصی نیست عزیزم. ویرانی از ابتدا در ما وجود داشته و ریشه میدوانده. نرمنرم و آرام روحمان را بلعیده. اینجا هیچ ارزش یا خصیصهای که ما را از دیگر موجودات متمایز کند دیده نمیشود. هیچ تمایز و انتخابی نیست. هیچ چیز خوبی به خاطر نمیآورم. همه چیز در حقیرانهترین شکل خودش منجمد شده.عفونتی است که تا استخوان رسیده.
به هر حال باید رویدادهایی در زندگی وجود داشته باشند تا زندگی به صورت یکنواخت و کسل کننده درنیاید، ولو رنج؛ که تکتک سلولهایمان را بسوزاند، آخرین جرعهی زندگی را از وجودمان بمکد و تفالهمان را پرت کند گوشهی خانه. زمین تیره و تار است دوست عزیز. آمدهایم در نبرد با روزگار مهلتی بگیریم و بعد بمیریم. استمهالی است در جنگی مقدر شده. ما ناگزیریم فرار کنیم دوست عزیز، اهمیتی ندارد که پیش رویمان تنها مرگ است. ناگزیریم دست به کارهایی بزنیم که میتوانند نفرت انگیز ترین یا زیباترین تلاشمان برای بقا باشند. شما باید همیشه حرکت کنید. آدمها با رفتارتان، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنجتان متقاعد نمیشوند.شما میمیرید و آدمها از این فرصت استفاده میکنند تا برای این اقدامتان انگیزههایی ابلهانه یا پیش پا افتاده بتراشند.
شما باید همیشه امیدوار باشید دوست عزیز، هیچ اهمیتی ندارد که از آسمان آتش میبارد.
درباره این سایت